آن که لبخندش،به جانم فتنه انگیزد تویی
آن که از چشمش،شرار نار می ریزد تویی
آخرین نقشی که شب در خاطرم ماند ز توست
اولین یادی که صبح از خاطرم خیزد تویی
---------
نمی دانی دلم بسیار تنگ است
میان ما و تو دیوار سنگ است
به امیدی که برگردی دوباره
دو چشمم بر در و گوشم به زنگ است.
----------