در تب و تاب رفتنم، به فکر راهی شدنم
تو ای همیشه همسفر، مرا شناختی تو اگر
مرا پس از من بنویس، به هر کس از من بنویس
ای تو هوای هر نفس، هر نفس از من بنویس
مرا به دنیا بنویس، همیشه تنها بنویس
به آب و خاک، آتش و باد، برای فردا بنویس
تو جان من باش و بگو، به یاد من باش و بگو
میلاد من باش و بگو، جانان من باش و بگو
نفس اگر امان نداد، روی خوشی نشان نداد
رفت و دوباره برنگشت، مرا دوباره جان نداد
دست و زبان من تو باش، نامه رسان من تو باش
حافظه تبار من، نام و نشان من تو باش
بگو حکایت مرا، قصه هجرت مرا
توشه ای از غزل ببخش، راه زیارت مرا
تو جان من باش و بگو، جانان من باش و بگو
به یاد من باش و بگو، میلاد من باش و بگو
نفس اگر توان نداد، مرا دوباره جان نداد
به این همیشه ناتمام، زمان اگر امان نداد
تو جان من باش و بگو، زبان من باش و بگو
بر سر گلدسته عشق، اذان من باش و بگو
بگو که مثل من کسی، به پای عشق سر نداد
از آن سوی آبی آب، خبر نشد خبر نداد
تو جان من باش و بگو، به یاد من باش و بگو
میلاد من باش و بگو، جانان من باش و بگو….
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند به روز
گفتند فسانه ای و در خواب شدند !
عزیزم بده عون لبت رو ببینم: نه عیبه مردم دارند می بینند:
خوب مردم هم اینکارو میکنند.
تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ...
تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی ...
تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری ...
و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ...
افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من ...
و حتی ساده مثل سادگی هایم ! من ماندم و یک عمر خاطره ...
و حتی باور نکردم این بریدن را ...
کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !
کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود ...
به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد !
به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !
به حرمت بوسه هایمان ! نه !
تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !
قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد !
قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم
روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم......
تنهائی را دوست دارم چون بی وفا نیست
تنهائی را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام
تنهائی رادوست دارم چون عشق دروغی درآن نیست
تنهائی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست
تنهائی رادوست دارم چون در خلوت وتنهائیم در انتظار خواهم گریست وهیچ کس اشکهایم را
نمیبیند
اما از روزی که تو رادیدیم نوشتم.
ازتنهائی بیزارم چون تنهائی یاد آور لحظات تلخ بی تو بودنم
است..
با تقدیم عرض سلام به شما دوست عزیز و گرامی:
لطفاً به این آدرسم :
(( http://muslimpost1.parsiblog.com/ ))
تشریف بیارید :
مرا صد بار اگر از خود برانی دوستت دارم
به زندان جفایت گر کشانی دوستت دارم
به پیش خلق گر نتوان حدیث عشق را گفتن
درون سینهِ ی تنگم نهانی دوستت دارم
به جرم عشق تو صد زخم کاری برجگر دارم
جگر سهل است گر خونم فشانی دوستت دارم
چه حاصل از جفا کردن چه سود از مهر ورزیدن
مرا لایق بدانی یا ندانی دوستت دارم
به چشمان تو سوگند ای گل زیبا مرا هر چند
سزاوار حریم خود ندانی دوستت دارم
با نگاه اولت گفتی بهم دوستت دارم
نمیخوام تو زندگی دوباره من کم بیارم
با نگاه دومت گفتی بهم تورو دارم
اهل کدوم دیاری چون که فقط تورو دارم
با نگاه سومت تو رمز دل و شکستی
با صد بهانه اومدی و پیش من نشستی
با نگاه چهارمت چه زود غم تو دلم کاشتی
کاش که یه بار از ته دل تو مارو دوست میداشتی
نگاه اولت برام غریب بود نگاه دومت برام فریب بود
نگاه سومت عشق و یادم داد نگاه چهارمت دلمو به باد داد
یه روزی فکر میکردم بدون تو میمیرم
پیش خودت میگفتی تو چنگ تو اسیرم
یه روزی فکر میکردم کنار تو میمونم
تا دنیا دنیا باشه از عشق تو میخونم
یه روزی فکر میکردم برام خیلی عزیزی
اگه یه روز نباشی دل رو به هم میریزی
یه روزی فکر میکردم صادق و باوفایی
اما حالا میبینم از این حرفا رهایی
برام دیگه مهم نیست عاشق من نباشی
فقط می خوام خیلی زود از پیش من جدا شی
فقط بدون که دیگه تو قلب من تو مردی
خیلی وقته میدونم قلبم و از یاد بردی
منم میخوام رها شم میخوام با تو نباشم
منم میخوام مثل تو با یکی آشنا شم
الان دیگه میفهمم که عشق تو سراب بود
خدا رو شکر تو قلبم هنوز یه قطره آب بود
خداحافظ عزیزم.حال دلت خرابه
تو دیگه هیچی نیستی عشقت مثل حبابه